پیمان جلیلی ::
چهارشنبه 84/12/10 ساعت 1:1 عصر
با اشک چشمم نوشتم دوستت دارم باور نکردی که اشک چشمم ست,
به خیسی چشمانم باور نداشتی.
با خون قلبم نوشتم عاشقانه میپرستمت بازم باور ت نشد که خون قلبم ست .
نمی خواستم ببینی تا در لحظه آخر زندگیم لبخندت رو ببینم به ناچار دست خونی ام را نشان دادم و تو باور کردی و خیره خون قلبم را که جاری بود نظاره کردی ولی لحظه ایی بود که چشمانم را برای همیشه بستم و این هم برایم کافی ست برای یکبار چشمان خیره ات را به قلبم دیدم و هنگام مردنم با حضور تو و عشق تو مردم.
مرگ هم با عشق زیبا ست.
دیدن تو عشق تو برایم یک رویا شده آرزومه که لااقل هنگام مرگ تو را ببینم برای آخرین بار
نوشته های دیگران()